موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

در آن چند ساعتی که ارتباط با خط مقدم قطع شده بود حاج همت به من گفت: حالا هی نیرو از این طرف می فرستیم که برود و خبر بیاورد ولی هرکس رفته برنگشته  . یک سه راهی به نام سه راهی مرگ بود که هرکس می رفت محال بود بتواند از آن عبور کند. حاج همت به مرتضی قربانی- فرمانده لشکر25 کربلا- گفت: یکی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شکلی است. قربانی گفت: من هیچکس را ندارم، هرکس را فرستادم رفت و برنگشت. حاجی سری تکان داد و راه افتاد سمت جزیره. قبل از راه افتادن جمله ای گفت که هیچوقت یادم نمی رود:" مثل اینکه خدا ما را طلبیده".

بعد از رفتن حاجی من با یکنفر دیگر راه افتادم سمت جزیره و آمدیم داخل خط. عراقیها هنوز به شدت بمباران می کردند. رفتیم جایی که نیروها پدافند کرده بودند. وضعیت خیلی ناجور بود. مجروحان زیادی روی زمین افتاده بودند و یا زهرا می گفتند و صدای ناله شان بلند بود. سعی کردیم تعدادی از مجروحان را به هر شکلی که بود بفرستیم عقب.


جنازه عراقیها و شهدای ما افتاده بودند داخل آب و خمپاره و توپ هم آنقدر خورده بود که آب گل آلود شده بود. بچه ها از شدت تشنگی و فقر امکانات، قمقمه ها را از همین آب گل آولد پی می کردند و می خوردند. حاج همت با دیدن این صحنه حیلی ناراحت شد. قمقمه بچه ها را جمع کرد و با پل شناور کمی رفت جلو و در جایی که آب زلال و شفاف بود آنها را پر کرد و آمد. تو خط درگیری به شدت ادامه داشت. عراق دائم بمباران می کرد. ما نمی توانستیم از این خط جلوتر برویم. حاج همت به من گفت: شما بمان و از وضع خط مطلع باش. بیسیم هم به من داد تا با عقبه در ارتباط باشم و خودش برگشت عقب
.


???  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 تیر 30 توسط شهید آینده