زمان خواندن خطبه عقد مادرم به ایشان گفت:قول میدهد که سیگار هم نکشد.خانمش گفت:مجاهد فی سبیل الله که سیگار نمی کشد،سیگار کشیدن دور از شان شماست.وقتی رفتیم خانه رفت جیبهایش را گشت،سیگارهایش را درآورد وله کرد وبرد ریخت توی سطل آشغالوگفت:تمام شد دیگرهیچ کس دست من سیگارنمی بیند.همین هم شد.خانمش می گفت:یکی دوسال از ازدواجمان میگذشت رفتم پیشش گفتم این بچه گوشش دردمیکند این سیگاررابگیر یک پک بزن دودش را فوت کن توی گوشش.گفت :نمی تونم قول دادم دیگه سیگار نکشم .گفتم: بچه دارد درد میکشه .گفت :ببر همسایه بکشه توی گوشش فوت کنه دیگه هم به من نگو.(به مجنون گفتم زنده بمان ،ص 202و203)
نوشته شده در تاریخ
دوشنبه 92 آبان 6 توسط فائـــــزه همـّـــت
